♥♥♥♥♥♥♥♥همه چی دو نفره♥♥♥♥♥♥♥♥





هوا را از من بگیر
اما
خنده ات را نه
خنده ات ک رها می شود
و پروازکنان در آسمان مرا می جوید
تمامی درهای زندگی را
به رویم میگشاید


.
.


همیشه داشتن " بهترین ها "
به آدم غرور خاصی میده
من مغرورترینم
چون تو بهترینی


.
.


شاید تو
سکوت میان کلامم باشی
دیده نمی شوی
اما من تو را احساس میکنم !
شاید تو
هیاهوی قلبم باشی
شنیده نمی شوی
اما من تو را نفس می کشم !


ادامه مطلب

+نوشته شده در دو شنبه 15 دی 1393برچسب:,ساعت19:26توسط ♥♥sahar♥♥...joOn | |

اشعار و تصاویر عاشقانه دونفره
باد در کشتزارها می‌دود
گیسوانِ بید با باد می‌رقصد
من رویِ دامنه‌ها نشسته‌ام
و دست‌هایم ستونِ اندامم
و دامنم را باد می‌برد
و گیسوانم به دنبالِ باد می‌رود
من روی‌ِ دامنه‌ها نشسته‌ام
و با خودم فکر می‌کنم:
"چرا وقت‌هایی که باد این‌گونه زیبا وزیده است
من همیشه تنها بوده‌ام؟"
من رویِ دامنه‌ها نشسته‌ام
و به اندازه‌ی آن مُرداد که دخترِ همسایه مُرد
دل‌تنگم..
اشعار دونفره
دونفره
من تو را
می‌نگرم
و می‌دانم
که محتاج
یک نگاهی
که تو را تشویق کند تا
خود را بگشائی
اعتماد کنی
از خودت بیرون بیائی
 
من تامل می‌کنم
و پیش روی تو
دری که هنوز
باز نشده
آرام
بسته می‌شود
...
ما بیهوده و بیش از حد برای یکدیگر
استدلال می‌آریم
با خیلی چیزها می‌توان راحت‌تر کنار آمد
جلوی برخی رنجش‌ها را می‌توان گرفت
 
سکوت،
آزردگی‌مان را
نهان می‌سازد
...
با رها شدن
در پرتگاه خویش
شاید
سرانجام
خودت را
دریابی
...
اهمیت ندارد بخواهی
ابرها
گل‌ها
ساعاتِ خوشبختی
را بشماری
 
ابرها پراکنده می‌شوند
گل‌ها پژمرده می‌شوند
ساعات ِ خوشبختی
می‌گذرند
 
مهم این است که
ببینی
دریابی
از آنها لذت ببری
آنها را در خاطرت
نگه داری
 
عکس دونفره
 
 
 
ماه من غصه چرا؟
آسمان را بنگر که هنوز بعد صدها شب و روز 
 
مثل آن روز نخست
 
گرم و آبی و پر از مهر به ما می خندد
 
یا زمینی را که دلش از سردی شبهای خزان
 
نه شکست نه گرفت!
 
بلکه از عاطفه لبریز شد و نفسی از سر امید کشید
 
ودر آغاز بهار ،دشتی از یاس سپید زیر پاهامان ریخت! 
 
ماه من غصه چرا؟
 
تو مرا داری ومن هر شب وروز
 
آرزویم همه خوشبختی توست
 
ماه من!دل به غم دادن و از یاس سخن ها گفتن
 
کار آنهایی نیست که خدا را دارند 
 
ماه من!غم و اندوه اگر هم روزی ،مثل باران بارید
 
دل شیشه ای ات،از لب پنجره ی عشق زمین خورد و شکست
 
با نگاهت به خدا چتر شادی واکن
 
و بگو بادل خود،که خدا هست،که خدا هست
 
او همانی است که در تارترین لحظه شب،راه نورانی امید نشانم می داد 
 
او همانی ست که هر لحظه دلش می خواهد همه زندگی ام غرق شادی باشد.
 
او همانی است که من عاشق اویم.

+نوشته شده در دو شنبه 15 دی 1393برچسب:,ساعت19:25توسط ♥♥sahar♥♥...joOn | |

را به یاد بیاور

مرا به یاد بیاور

 

با همان نشانه های ساده ی همیشگی

 

با همان خنده های از کودکی مانده ام

 

با همان امضای دوار که می رفت

 

تا نام کوچکم را بنویسد

 

با آن کفش های کتانی سفید

 

یادت می آید؟

 

تا سر خیابان را یک ریز می دویدم

 

و تو...خیره خیره نگاهم می کردی

 

من همانم که وقتی گریه اش می گرفت 

 

می خندید

 

وقتی دلش میگرفت

 

شعر می گفت

 

آواز می خواند

 

خط خطی می کرد

 

نبودی

نبودی بدانی

 

حتی تصور نگاهت...آب می کرد...!!

 

تمام شیرینی های دلم را

 

امید محال

شاید این را شنیده ای که زنان

 

در دل "آری" و "نه" به لب دارند

 

ضعف خود را عیان نمی سازند

 

 راز دار و خموش و مکارند

 

 

آه من هم زنم،زنی که دلش

 

در هوای تو می زند پر و بال

 

دوستت دارم ای خیال لطیف

 

دوست دارم ای امید محال

"فروغ فرخزاد"

 

+نوشته شده در دو شنبه 15 دی 1393برچسب:,ساعت19:23توسط ♥♥sahar♥♥...joOn | |

 

                                                                                                                                                                                                                                                         دوستان ادامه مطلب یه داستان گذاشتم حتما بخونید                                                                                               


ادامه مطلب

+نوشته شده در دو شنبه 15 دی 1393برچسب:,ساعت19:20توسط ♥♥sahar♥♥...joOn | |

 
وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و 

اون منو داداشی صدا می کرد...

به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه...

اما اون توجهی به این مساله نمیکرد...

آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست...

من جزومو بهش دادم .بهم گفت:متشکرم...

میخوام بهش بگم...

میخوام که بدونه...

من نمی خوام فقط داداشی باشم...

من عاشقشم...اما من خیلی خجالتی هستم...علتش رو نمیدونم...
 
تلفن زنگ زد...خودش بود...گریه می کرد...دوستش قلبش رو شکسته بود...

از من خواست که برم پیشش...نمی خواست تنها باشه...

من هم اینکار رو کردم...

وقتی کنارش رو کاناپه نشسته بودم,تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود...

آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه...

بعد از 2 ساعت دیدن فیلم و خوردن 3 بسته چیپس,خواست بره بخوابه...به من نگاه کرد و

گفت:متشکرم...

روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد و گفت:قرارم بهم خورده...اون نمیخواد با من بیاد...

من با کسی قرار نداشتم...

ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم

با هم دیگه باشیم...درست مثل یه خواهر و برادر...

ما هم با هم به جشن رفتیم...

جشن به پایان رسید...من پشت سر اون,کنار در خروجی,ایستاده بودم...

تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمای همچون کریستالش بود...

آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه...

به من گفت:متشکرم...شب خیلی خوبی داشتیم...

یه روز گذشت...

سپس یک هفته...

یک سال...

قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید...

من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو  بگیره...

می خواستم که عشقش متعلق به من باشه...اما اون به من توجهی نمی کرد...

قبل از اینکه کسی خونه بره به سمت من اومد...با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی...

با گریه منو در آغوش گرفت و سرش رو روی شونه من گذاشت و آروم گفت:تو بهترین داداشی دنیا

هستی...متشکرم...

نشستم روی صندلی...صندلی ساقدوش...

اون دختر حالا داره ازدواج میکنه...من دیدم که بله رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد...

با مرد دیگه ای ازدواج کرد...اما قبل از اینکه بره رو به من کرد و گفت:تو اومدی؟متشکرم...

میخوام بهش بگم...میخوام که بدونه...من نمی خوام فقط داداشی باشم...

من عاشقشمممممممم...

اما...
 
سالهای خیلی زیادی گذشت...

به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده...

فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند...

یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه...

این چیزی هست که اون نوشته بود:

(تمام توجهم به اون بود...

آرزو میکردم که عشقش برای من باشه...

اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم...

من می خواستم بهش بگم...

می خواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه...

من عاشقش هستم...اما من خجالتی ام...

نمی‌دونم...

همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره...)

ای کاش این کارو کرده بودم...


+نوشته شده در دو شنبه 15 دی 1393برچسب:,ساعت19:19توسط ♥♥sahar♥♥...joOn | |

باز باران بی ترانه ..
باز باران , با تمام بی کسی های شبانه ...
می خورد بر مرد تنها ,می چکد بر فرش خانه ..
باز می اید صدای چک چک غم ..
باز ماتم .. !
من به پشت شیشه ی تنهایی افتاده ..
نمی دانم ..
نمی فهمم ، کجای قطره های بی کسی زیباست ؟ !!
نمی فهمم , چرا مردم نمی فهمند ؟ !!
که ان کودک که زیر ضربه شلاق باران سخت می لرزد ..
کجای ذلتش زیباست ؟ !!
نمی فهمم ... کجای اشک یک بابا ،
که سقفی از گل و اهن به زور چکمه های باران ..
به روی همسر و پروانه های مرده اش آرام باریده ..



کجایش بوی عشق و عاشقی دارد ؟ !!
کجایش بوی عشق و عاشقی دارد ؟ !!
نمی دانم ... نمی دانم چرا مردم نمی دانند ؟!!
که باران , عشق تنها نیست .. !
صدای ممتدش در امتداد رنج این دلهاست ..
کجای مرگ ما زیباست ... نمی فهمم !!
یاد آرم , روز باران را ..
یاد آرم مادرم در کنج باران جان داد ..
کودکی ده ساله بودم ، می دویدم زیر باران ..
از برای نان ! مادرم افتاد ..
مادرم در کوچه های پست شهر ارام جان می داد ..
فقط من بودم و باران و گل های خیابان بود ...
نمی دانم ، کجای این لجن زیباست ؟ !!
بشنو از من , کودک من ..
پیش چشمم , مرد فردا ..
که باران هست زیبا از برای مردم زیبای بالادست ..!
و ان باران که عشق دارد ..
فقط جاریست برای عاشقان مست ..
و باران من و تو درد و غم دارد ..
خدا هم خوب می داند که ، این عدل زمینی , عدل کم دارد ..

+نوشته شده در دو شنبه 15 دی 1393برچسب:,ساعت19:18توسط ♥♥sahar♥♥...joOn | |


نمیدانم کجایی

در وجودم نهفته شدی...

در بین دستانم...

در قلبم...

در گوشه چشمانم...

در آسمان ایمانم...

 

در کجا نشسته ایی

کنار ساحل آرامش من

آنجا که تپش قلبم به شماره میفتد

شاید آنجا که شاپرکی بر گل آرام مینیشیند

 

کجا تو هستی که اینگونه به وجودم ملحق میشوی

در بی خوابی هایم

در شبهایه بی قراریم...

در متن تمام تنهاییم

چگونه تو آرام گرفتی در این آشوب

 

تو کجا آشکار اینگونه پنهان شده ایی

در زیر پوست من

چه لطیف میجهی...

تو در فراسوی هر زمان

در هر جای این مکان

با منی...

طوری روحم با عشق تو آمیخته شد که انگار

تو خود منی...mood-boy-girl-bicycles-love-hearts-hd-wallpaper.png

+نوشته شده در دو شنبه 15 دی 1393برچسب:,ساعت19:16توسط ♥♥sahar♥♥...joOn | |

ما نسل بوسه های خیابانی هستیم…
نسل خوابیدن با اس ام اس…
نسل دردو دل با غریبه های مجازی…
نسل غیرت رو خواهر,روشنفکری رو دختر همسایه…
نسل پول ماهانه,وی پــ ی ان…
نسل عکسهای برهـ ـنه بازیگران…
نسل جمله های کوروش و شریعتی…
نسل ترس از رقص نور ماشین پلیس…
نسل استرس های کنکور و سکته های خاموش…
نسل تنهایی,نسل سوخته…
یادمان باشد هنگامی که دوباره به جهنم رفتیم مدام بگوییم:
یادش بخیر…دنیای ما هم همینجوری بود…  ella_and_the_prince_in_cinderella-wide.jpg                                            

+نوشته شده در دو شنبه 15 دی 1393برچسب:,ساعت19:15توسط ♥♥sahar♥♥...joOn | |

تو را دوست میدارم!
تو را دوست میدارم !


در غروب خون رنگ لبهايت

به وقت جنون

به رنگ خون

تورا دوست می دارم !

حالا بگو ای هميشه نبودنت هراس

که مرگ است عاشق زندگی

يا زندگی عاشق مرگ .

+نوشته شده در دو شنبه 15 دی 1393برچسب:,ساعت19:12توسط ♥♥sahar♥♥...joOn | |

آموخته ام که خداعشق است

وعشق تنهاخداست

آموخته ام که وقتی ناامیدمی شوم

خداباتمام عظمتش

 عاشقانه انتظارمی کشد دوباره به رحمت او امیدوارشوم

آموخته ام اگرتاکنون به آنچه خواستم نرسیدم

خدابرایم بهترش رادرنظرگرفته

آموخته ام که زندگی دشواراست

ولی من ازاوسخت ترم...

+نوشته شده در دو شنبه 15 دی 1393برچسب:,ساعت19:12توسط ♥♥sahar♥♥...joOn | |



ﺑـَﻌﻀـﯽ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﺎ ﻋﯿﻦ ﺑـﺎﺭﻭﻥ ﻣـﯽ ﻣـﻮﻧﻦ

ﺍﻭﻟﺶ ﮐـﻪ ﻣﯿﺎﻥ ﺑﻬﺖ ﻃﺮﺍﻭﺕ ﻣﯿﺪﻥ ﺷﺎﺩﯼ ﻣﯿﺪﻥ
ﻭﻟﯽ ﺁﺧﺮﺵ …
ﺯﻧﺪﮔﯿﺘﻮ ﺑﺎ ﮔِﻞ ﻭ ﺷﻞ ﯾﮑﯿﺖ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﻭ ﻣﯿﺮﻥ
ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺁﺩﻣﺎﯼ باران ﺻﻔﺖ ﺑﺎﺵ
ﺗﻮ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﺧﺎﮐﯽ ﺑﺎﺷﯽ ﮐﻪ ﺁﺧﺮﺵ ﮔِﻞ ﺑﺸﯽ …!

اینو قبــــلا هم به خودت گفتهـ بودمــ

هر جای دنیا هم که باشــی بدون یه نفر همیشه به یادتهــ♥

+نوشته شده در دو شنبه 15 دی 1393برچسب:,ساعت19:12توسط ♥♥sahar♥♥...joOn | |





54343543kj.pngjkrqefvdtkagsuqhwa4.jpgvintage-scooter-vespa-street-boy-girl-kiss-love-hd-wallpaper.jpg

+نوشته شده در دو شنبه 15 دی 1393برچسب:,ساعت19:11توسط ♥♥sahar♥♥...joOn | |

 05200000پـــــــــــــــرواز رادوســــت دارم05200000

 05200000وقتـــــے از ارتفاعــــات لبانــــــت05200000

 05200000به عمــــق آغوشـــتسقـــوط میکنــــم05200000

 05200000چـــه سقــــوط دلنشینــــے 05200000

 05200000راستــــے 05200000

 05200000میدانستــــے پــــــــــــــرواز  05200000

 05200000را تـــو یـــادم دادے 05200000

+نوشته شده در دو شنبه 15 دی 1393برچسب:,ساعت19:10توسط ♥♥sahar♥♥...joOn | |


بــــاور کــــن !

کــــار مــــن نیستــــ ،
کــــار ِ - خــــداستــــ ...

" دلـــ♥ــــم "
جایــــی
میــــان ِ- نَفَس هایَتــ♥ــــــ-
گیــــر کــــرده استــــــــ ...

 

+نوشته شده در دو شنبه 15 دی 1393برچسب:,ساعت19:8توسط ♥♥sahar♥♥...joOn | |



بہِتریـن لـذتـےڪہِ تـوے בنـیـا هست ایـنـہِ ڪہِ . . .

بـدونـے یہِ نـفـر خـیـلـے בوسِـت داره....

 

+نوشته شده در دو شنبه 15 دی 1393برچسب:,ساعت19:7توسط ♥♥sahar♥♥...joOn | |



روز اول خیلی اتفاقی دیدمت...

روز دوم الکی الکی چشمهام به چشمت افتاد...

هفته بعد دزدکی بهت نگاه کردم...

ماه بعد شانسی به دلم نشستی

 

و

حالا سالهاست یواشکی دوست دارم

+نوشته شده در دو شنبه 15 دی 1393برچسب:,ساعت19:6توسط ♥♥sahar♥♥...joOn | |




hysteria_by_oprisco.jpghysteria__by_oprisco.jpg

+نوشته شده در دو شنبه 15 دی 1393برچسب:,ساعت19:3توسط ♥♥sahar♥♥...joOn | |



وقــتــﮯ مـهـربـانـیــت از دور 

اینـقـدر نــزدیـــڪ اسـت

حس میــــڪـنــم 
جــغــرافــیــا 

یـــڪ 【 دروغ 】 تـاریـخـیـسـت . . .

+نوشته شده در دو شنبه 15 دی 1393برچسب:,ساعت19:2توسط ♥♥sahar♥♥...joOn | |



این تـــلخ‌ ترین عذاب دنــیـــآست

بعضی‌هـــــآ ♥

دوستــ داشتـنی هـستند ♥

امــــآ ...

                                                                  نبـــآید دوسـتـشـآن داشت

+نوشته شده در دو شنبه 15 دی 1393برچسب:,ساعت19:1توسط ♥♥sahar♥♥...joOn | |



دیـگـــر نه اشـکـــهایم را خــواهـی دیــد

نه التـــمـاس هـــایم را

و نه احســـاســاتِ ایــن دلِ لـعـنـتـی را…

به جـــایِ آن احســـاسی که کُـــشـتـی

درخـتـی از غــــرور کـاشـتم …

+نوشته شده در دو شنبه 15 دی 1393برچسب:,ساعت18:58توسط ♥♥sahar♥♥...joOn | |